معنی باهم شریک بودن

حل جدول

باهم شریک بودن

شراکت


شریک

حصه دار، شریک المال، مشارک، همباز، هم بخش، همکار، انباز

واژه پیشنهادی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شریک بودن

انبازیدن، دست داشتن

لغت نامه دهخدا

باهم

باهم. [هََ] (ق مرکب) همراه. معاً. به معیت. به اتفاق. به اتحاد. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). بهم. متفقاً. متحداً. جفت. یکجا:
خوبان چو بهم گرمی بازار فروشند
باهم بنشینند و خریدار فروشند.
عرفی.
الفه؛ باهم آمیختن. ممزوج، باهم آمیخته. لم، باهم آوردن. (ترجمان القرآن). اکزاز؛ باهم آوردن از سرما. (تاج المصادر بیهقی). تراکض، باهم اسب دوانیدن. توارد؛ باهم به آب آمدن. تراجع؛ باهم بازگشتن. تلاهی، باهم بازی کردن. مماشقه؛ باهم بانگ و فریاد کردن. توافد؛ باهم به جائی رفتن. تشاکس، باهم بدخویی کردن. تقابل، باهم برانداختن بایع و مشتری بیع را. تواثب، باهم برجستن. تکالب، باهم برجستن. تلزج، باهم برچسبیدن گیاه. مکاساه؛ باهم بزرگ منشی کردن. ممارطه؛ باهم برکندن موی را. مماجعه، تماجع؛ باهم بی باکی کردن. تلاحی، مماصعه؛ باهم پیکار و خصومت کردن. تألف، التقاء؛ باهم پیوستن. مکاشره؛ باهم تبسم نمودن. تصاول، باهم حمله بردن. تعکش، باهم درآمدن. تماسح، باهم دست زدن در خرید و فروخت. مماحله، محال، باهم دشمنی کردن. ملاحاه؛ باهم دشنام دادن. مکاشره؛ باهم تبسم کردن و دندان پیدا نمودن. لقی، باهم دیدارکننده. ایتلاف، باهمدیگر آمیختگی کردن. تغامز؛ باهمدیگر بچشم اشارت کردن. التقاء؛ باهم رسیدن. مماشاه، تسایر؛ باهم رفتن. تقابل، باهم روباروی شدن. تعایش، باهم زندگی کردن. مماحکه، باهم ستهیدن. تکالم، ملاسنه؛ باهم سخن کردن. تکلع، تحالف، سوگند خوردن. تقامر؛ باهم قمار باختن. مکاساه؛ باهم مفاخره کردن. تقاوم، با همدیگر بر پای ایستادن در جنگ. تصافق، با همدیگر بیعت کردن. ارتما؛ با همدیگر تیر انداختن. تناضل، با همدیگرتیر انداختن. تزاوج، با همدیگر جفت شدن. تضارت، تجالد؛ با همدیگر شمشیر زدن. تغازل، با همدیگر عشق ورزیدن. تواطؤ؛ با همدیگر موافقت کردن. تشاجر؛ با همدیگر نیزه زدن. تجاور؛ با همدیگر همسایگی کردن. تماجد؛ باهم نازیدن و فخر کردن. ملاخاه؛ باهم نرمی کردن. تجانس، باهم نشستن. تزاول، باهم واکوشیدن. (منتهی الارب).
- باهم شیر و شکر بودن، نهایت محبت و آمیزش و دوستی با یکدیگر داشتن. (ناظم الاطباء). کنایه از غایت محبت و نهایت آمیزش و دوستی باشد میان دو کس. (برهان قاطع) (آنندراج).

باهم. [هَُ] (اِ) باد موافق. (آنندراج).باد شرطه. بادی که از عقب کشتی وزد. (ناظم الاطباء).باد مراد. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 177):
سالک این شرطه به ساحل نرساند ما را
کشتی بیخردانست که باهم دارد.
سالک اصفهانی (از شعوری).
اما این معنی جای دیگر دیده نشد.


شریک

شریک. [ش ُ رَ] (اِخ) نام جد مسددبن مسرهد. || ابن مالک بن عمر پدر بطنی است. (منتهی الارب).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن عبده صحابی است. || ابن سمحاء صحابی است. || ابن عبداﷲ تابعی است. (منتهی الارب).

شریک. [ش َ] (اِخ) ابن شیخ مهدی. مردی بود از عرب به بخارا، وی شیعه و مبارز بود و گروهی بیشمار را گرد خود جمع کرد. از جمله امیر بخارا عبدالجباربن شعیب و امیر خوارزم عبدالملک بن هرثمه با وی بیعت کردند. ابومسلم به جنگ وی لشکر فرستاد مردم بخارا با شریک همدست و همداستان گشتند ولی سرانجام شریک از سپاه ابومسلم و قتیبهبن طغشاده شکست خورد و در حین جنگ از اسب بیفتاد و کشته شد. (از تاریخ بخارای نرشخی صص 73-77). زرکلی مرگ وی را به سال 133 هَ. ق. نوشته است. رجوع به اعلام زرکلی و کامل بن اثیر ج 5 ص 168 شود.

شریک. [ش َ] (اِخ) نخعی. ابن عبداﷲبن حارث نخعی کوفی، مکنی به ابوعبداﷲ از علمای فقه و حدیث بود و منصور خلیفه ٔ عباسی وی را به سال 153 هَ. ق. به سمت قاضی کوفه برگزید و سپس عزل کرد. ولی مهدی دوباره او را به همان شغل منصوب کرد. وی در قضاوت عادل بود. شریک به سال 95 هَ. ق. در بخارا متولد شد و به سال 177 هَ. ق. در کوفه درگذشت. (از اعلام زرکلی).

فارسی به عربی

شریک

شریک، صاحب، قرین، مشارک، مفصل، نصف

عربی به فارسی

شریک

هم پیوند , همبسته , امیزش کردن , معاشرت کردن , همدم شدن , پیوستن , مربوط ساختن , دانشبهری , شریک کردن , همدست , همقطار , عضو پیوسته , شریک , همسر , رفیق , شریک شدن یاکردن , انباز , یار

فرهنگ فارسی هوشیار

شریک

سهیم، همدست، مشارک ‎ همباز همباغ هنباگ همکار همال هماس هنباز گفته اندکه دیگ باهنبازان بسیاربه جوش نیاید (تاریخ بیهغی) رسن، داماد (صفت) انباز مشارکت همدست جمع: شرکا (ء) یا شریک جرم. کسی است که قسمتی از اعمال اصلی جرم را انجام داده است. یا شریک مال. کسی است که با دیگری در کل ثروت یا سرمایه تجارت شریک است.

فرهنگ عمید

شریک

انباز، مشارک، همباز، همدست، همکن، هم‌بهره،
* شریک جرم: (حقوق) کسی که مجرم را در ارتکاب جرم کمک و یاری کرده،

فرهنگ معین

باهم

(اِمر.) به اتفاق، با یکدیگر، (ص مر.) مجتمع، متحد. [خوانش: (هَ)]

معادل ابجد

باهم شریک بودن

640

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری